-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 دیماه سال 1392 14:07
بعضی وقتا یه سری چیزا که شاید کمتر به چشم بیاد یا مضحک باشه از نظر خیلیا می تونه کلی حرف داشته باشه برای گفتن. وقتی یه قسمت ِ کوتاه از انیمیشن عصر یخبندان توجه ت رو جلب می کنه. همه چی خنده دار تر از اون چیزی ی که ما خیلی جدیش گرفتیم. کیفیتش زیاد خووب نیس اینجا ولی منظورو می رسونه.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 اسفندماه سال 1390 01:35
د – ن : جمله ی آن بالا مصداق بارز خودم است. د – ن : این همه غرور را از کدام مغازه خریده ای، آدرس بده تا ما هم برویم چند کیلو بخریم، لازم می شود برای روز مبادا.! د – ن : به طلب ... د – ن : سیزده عدد هر روز تکمیل می شود بی آنکه به روز شدن اتفاق بیفتد! خودش دارد می گذرد، ثبتش با ما. یکم : دوم : سوم : چهارم : پنجم : ششم :...
-
تبعیدگاه
شنبه 19 شهریورماه سال 1390 00:43
دریا را عشق است، با شوخی جزر و مّدهایش که خیس می کند دامن خاطرات بی آزار را.!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 شهریورماه سال 1390 02:05
-
روزگاره جلبک زیستی.!
پنجشنبه 10 شهریورماه سال 1390 03:49
از تیرِ چوبی برق، ذره ذره و با بدبختی خود را بالا می کشم.! به پایین نگاه می کنم سرم گیج می رود از این همه آدم، از این همه افاده های چرکِ پنهان، از این همه موایل ... ای کاش این همه عاقل نبودید.! د - ن : یک ماه مثل خر کار کن،یک ماه مثل خرس بخواب، یک ماه هر بلایی که هست بر سرت نازل شود، به قول حسین پناهی، ای کاش به جای...
-
راه های دور
پنجشنبه 27 مردادماه سال 1390 02:02
با وجود اینکه از انقضای آدم شدن ما سال هاست که گذشته اما باز می توان راهی پیدا کرد. راهی که دست آخر سوژه نشوی، نه برای دیگران، برای خندیدن خودت به خودت.! د – ن : در راستای خواندن " دا " با بازگشتنت سفید ها سیاه نمی شوند خالی ها پر نمی شوند کاش قطعنامه امضاء نمی شد تا حسرت هایمان را به خط مقدم می بردیم د – ن...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 21 مردادماه سال 1390 01:51
به درگاهت آمدم، رحمی ... ↓ انگار باید چیزهای زیادی را از یاد برد و بسیاری را که نباید انجام داد ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 فروردینماه سال 1390 23:33
آرام باش باد بهاری آرام باش ببینم که چه می شود کرد. د – ن : ... [عنوان ندارد]
-
رفت ...
یکشنبه 21 فروردینماه سال 1390 16:30
مُرد که امروز ! بعد از یک سال و یک ماه ... دوستم بود، دوستش داشتم. به اندازه ی کافی دلگیری این جمعه تکمیل شد!
-
باران همچنان می بارد ...
چهارشنبه 17 فروردینماه سال 1390 16:50
حرف هایی که فقط در خواب می شود گفت ... یک دقیقه. امروز صد بار بهار دلنشین استاد بنان را گوش دادم و گوش دادم. بعد اینجاست تا شما هم بشنویدش. بله، کلاً خرده نگیرید بر من رفقا دیر می گیرم قضایا را ! از همان لحظه ی سال تحویل حالمان گرفته تا همین حالا. به میمنتِ شب نخوابی ها توانستم دیوان رباعیات خیام را هم دو سه بار...
-
۳۳۸
پنجشنبه 11 فروردینماه سال 1390 18:27
این روزها، بی اساس می گذرد، شاید اصلاً آدم های تنها حق گذراندن تعطیلات را هم نداشته باشند.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 دیماه سال 1389 01:35
فکر کن در یک همچین فضایی با این مشخصات بنشینی با کسانی که می دانی آنها را و می دانند تو را. اصلاً بگذار این گونه بگویم فکر کن که من با این مشخصات تخ ... ام روبه رویت نشسته ام. چه خواهیم گفت به هم در آن دقایق. اولین سوالی که از من خواهی پرسید چیست؟ در مقابل من چه خواهم گفت و چه خواهم پرسید؟ 26 آذر 88 را که فکر نمی کردم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 22 آبانماه سال 1389 22:00
از خالی تو در من از لحظه های بی عار تاریخ بی تو بودن هفت شنبه های بیمار روزای نیمه سوخته با بوسه های سیگار مشق نبودن تو،جریمه های بسیار آخرهای ماه پیش بود که رفتم، حال که برگشتم تقویم دیواری را یک صفحه ورق زدم و دیدم چند روز دیگر بیشتر به باطل شدن این صفحه هم نمانده خنده ام گرفت، از خودم.! گل واژه می گویم می دانم، بی...
-
Piece of heaven
چهارشنبه 28 مهرماه سال 1389 00:11
حرفم نمی آید. نشسته ام پشت پنجره و خیره شده ام به ماه. د – ن : ... دور مران از در و راهم بده، دیشب، اینجا د – ن : می روم، که رفته باشم.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 مهرماه سال 1389 13:13
غربت خود برای خود بزرگترین درد است حال فکر کن این بزرگترین درد کافی نباشد و تو داشته باشی فزون تر، سخت تر از این غم در وجودت. روزها می گذرد. مثل همه ی ما که می گذریم و گاهی برمی گردیم به عقب و خیره می شویم به این راه. که چه صبر و تحملی داشته ایم در بعضی از اوقاتش. مثل این مدت که گذشت به من که خواهد گذشت در روزهای...
-
همین چند لحظه ی پیش بود.
سهشنبه 6 مهرماه سال 1389 23:02
در ذهن او نقش بسته این سوال. بی آنکه من بخواهم بگویم، بی آنکه تو بخواهی فکر کنی. قصه که تمام می شود، آدم ها به کجا می روند؟ خودمانیم، به راستی به کجا می روند.!
-
ا/ر/۱۰
چهارشنبه 31 شهریورماه سال 1389 01:55
فصل اول: این دو سه هفته ی اخیر با یکی از دوستان جمعه ها شام می رفتیم رضا لقمه. خدایی خیلی با حاله. البته شاید برای من. چون، فاصله اش تا خانه ی ما 5،6 دقیقه ست.(شعبه ی مرکزی) می شد بیشتر توضیح بدم در موردش و غیره ولی توی سایت میز غذا به راحتی می تونید مطلب کاملی در موردش بخونید. این هم لینکش . اگه تا به حال نرفته اید...
-
ا/ر/9
سهشنبه 23 شهریورماه سال 1389 23:55
نمی دانم چه می گویند به همچین حالتی و به همچین دورانی فقط می دانم گذر از این دوران برایم سخت شده سخت شده که انزوا دست از سرم بر نمی دارد. سخت شده که خیلی وقت است به صورت آدمیان نگاه نکرده ام. سخت شده که نگاه می کنم و نمی بینم. حرف می زنم و نمی شنوم. از حالت هایی که به یک شکلی به انتظار مربوط می شوند بیزام، حالا انتظار...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 شهریورماه سال 1389 00:42
هر روز عصر، بعد از برگشتن به خانه می روم باغچه را آب می دهم. و می نشینم و به آسمان خیره می شوم. عبور پرندگان را می بینم، و آسمان امروز که زیبا بود برای خودش. بعد از مدت ها ابرها را در آن دیدم. اصلاً یکی از سالم ترین تفریحاتم همین است. اینکه چشم بدوزم به آسمان. این عکس را هم امروز گرفتم، کیفیتش خوب بود اما با آپلود...
-
این را دیگر جزء ابتذالات نمی توانم بگذارم.
جمعه 29 مردادماه سال 1389 00:52
می گذری از روز های بی حال و روزهای پر مشغله و روزهای یکنواخت و روزهای نفرت انگیز و روزهای عجیب... و امروز برای من عجیب بود که گذشت منظورم سه شنبه بود. احساس می کنم که کتاب زیاد می خوانم. کتابِ خونم بالا زده. انسان هایی هستند که بیشتر از چند ثانیه نمی توانی به چشم هایشان نگاه کنی. این هم از عجایب است. در عوض انسانهایی...
-
مدتی ست برایتان حرف نزده ام، می توان گفت:
پنجشنبه 14 مردادماه سال 1389 00:37
خوب خیلی غلط ها کردم در زندگیم. اصلاً بین همه معروفم به کسی که " غلطی نمونده که نکرده باشه! ". هیچ کسی نیستم. هیچ چیزی نیستم. یه موجودم که برای هر دورانش یه سیستمی ردیف کرده و بعد مثل خر زده سیستم رو نابود کرده و مونده تو گِل. یه روند احمقانه رو هر روز دارم طی می کنم. و اتفاقاً هر روز موقع رفتن و برگشتن سیل...