خشنه اثره...

آستوی هومَتِم مَنو، آستوی هوخَتِم وَچو، آستوی هوَرشَتِم شینَوتَنِم.

خشنه اثره...

آستوی هومَتِم مَنو، آستوی هوخَتِم وَچو، آستوی هوَرشَتِم شینَوتَنِم.

ا/ر/9

 

 

نمی دانم چه می گویند به همچین حالتی و به همچین دورانی

فقط می دانم گذر از این دوران برایم سخت شده

سخت شده که انزوا دست از سرم بر نمی دارد.

سخت شده که خیلی وقت است به صورت آدمیان نگاه نکرده ام.

سخت شده که نگاه می کنم و نمی بینم.

حرف می زنم و نمی شنوم.

از حالت هایی که به یک شکلی به انتظار مربوط می شوند

بیزام، حالا انتظار می کشم.

مثل تمام عمرم.

مثل همه ی لحظه های بی خودی و پوچ.

پس:

خوش به حالتان که می توانید

بخندید،  گریه کنید، فکر کنید،

نگاه کنید، امید داشته باشید، لحظه ها را برای خودتان بسازید،

آدمها را برای خودتان بسازید،

خوش به حالتان که می توانید بگذرید، نابود کنید،

خوش به حالتان با این همه موهبتی که گردنتان را گرفته

که دست از سرتان بر نمی دارد

که ای کاش این ها دست از سر من هم برنمی داشتند

رهایم نمی کردند ...

حالم به هم می خورد از این لعنتی مدّور.!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد